java

۱۲/۱۱/۱۳۸۸

غزلواره


ساقیا جامی بده،مستم کن و هوشم ببر
ناز کم کن،وا بده،یکشب بیا نارم بخر
امشب این هوشیاریم،دیوانه می سازد مرا
صبر وآرامم ببر،این جامه را از تن بدر
جام پر کن پی زپی،عاقل نمودن تا به کی
پند وا بگذار و بیرون کن تو اندوهم زسر
یارم از بالا نشستن،شد خراب دیگری
وای اگر من رو کنم سوی خرابات دگر
کنج میخانه نشستن،به ز کنج خانه ام
گوشه ای عزلت گزیدن،بهترازهرسیم وزر
دل سپردم به کمندش،فارغ از مکرو دغل
غافل از اینکه رقیبم،می زند شانه به سر
وه که امشب چه خرابم،می نباشد چاره ام
ناله ام بزم رقیبم را کند مستانه تر
ساقیا از در نرانم،می بده،دل خسته ام
امشب از خوشم ببر،تا گویمت بی پرده تر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر