java

۱۲/۱۱/۱۳۸۸

«بارون»


یه روز بارونی و یادت
حس غریب کنج خونه
یهو خیالم به سرش زد
منو به چشمات برسونه
واسه رسیدن به نگاهت
کافی نبود نقش خیالم
واسه پریدن ورسیدن
سنگین و خیسه پر وبالم
به جرم خواستن نگاهت
دلم به عشق تو فلک شد
جای نشستن توی چشمام
تو فاصله اسم تو حک شد
بگو چی شد که بی تفاوت
یکدفه از دلم بریدی
بگونگاه تو کجا بود؟
که بغض چشمامو ندیدی
من به هوای تو پریدم
به سمت مشرق نگاهت
نگاهتو ازم گرفتی
گم شدم از نیمه راهت
حالا من اینجا ،زیر بارون
شبیه حس یه کویرم
چشم وتنم خیسه،ولی من
از تشنگی دارم می میرم

این روزها



این روزا دنیا گرفتار هوی وهوســـه
هوای عشق ومحبت و وفا خیلی پسه
دل سپردن،دل سوزوندن،حرمت مهر و وفا
همه شون شعارو حرفن،دیگه سادگی بَسـه
اینکه این دنیا هنوز،زنده به عشق آدماس
اینکه قلب آدما،به سمت قبله ی خـُـــداس
بخدا،حرف وشعاره،واسه گول خوردن ما
خیلی وقته که دل مردم از اون قبله جداس
یاد اون دعای بی بی افتادم،یه بارَکی
که می گفت به خیر کنه عاقبت ما رو خدا
دنیا وارونه شده،لیلی ومجنون غلطن
عشق بازیچه شده،از دل آدما جدا
خودمم مثل همه،اسیر تردیدو دروغ
نقش رستم می زنم،با این چشای بی فروغ
عاقبت به خیری معنا نداره دیگه بی بی
رنگ عشق پریده از بند دل ما آدما
کاش بزرگ نمی شدیم،بچه می موندیم تا ابد
غرق بازی،همه مون،تو کوچه ی آجرنما
همه ما آدما،جا می شدیم تو کوچه تون
عشق اونجا می نشست دوباره روی تنمون
همه یکرنگ و یه جور،مثل گذشته های دور
پای هم وامی ستادیم،حتــــی دَم ِ مُردَنمــــون
پهلوون پنبه ها،پشت قیصرا قـَد کشیدن
اما هیچوقت،ظلمو تو هیچ جای دنیا ندیدن
پهلوون واقعی،آخه ستــــاره که نداشـــــت
بنزوبرج و ویلا و،چندتا شماره که نداشت
مهربونی و محبت پرید از دلا چه زود
انگاری از اولش عشق و مروتی نبود
کاش می شد زندگیو،دوباره ازسَـرش نوشت
یکی بـود،یکی نبــــــود وزیر گنبد کبـود

بوم

به سال شیصدو پنجاه واندی
یه مرد خسته از پستی بلندی
یهو زد به سرش،دنیا بسازه
یه دنیا خالی از هر دردمندی
قلم برداشت وبومش رو به پا کرد
تو ذهنش هی یکی دوتا سه تا کرد
رو بوم باورش نشست و زل زد
میون شادی و غمهاش پل زد
می خواست تبعیضو از دنیا بگیره
نذاره هیچ گرسنه ای بمیره
همه مردم غنی باشند ودارا
شبیه قصه دارا وسارا
بلند شد، فکرشو رو بوم بیاره
تو دنیاش،بذر خوشبختی بکاره
به بومش جون بده،بی خط وامضا
اونو پهنش کنه،رو تن دنیا
ولی تا رفت دنیاشو بسازه
رو دنیا رنگ بپاشه،بی اجازه
دیدش قوطیش یه رنگ بیشتر نداره
سیاهی توی عمقش خونه داره
یهو فریاد زد، از غصه تا شد
پریدش یکدفه،از خواب پا شد

سکوت


بیا ببین که گریه هام،خنده مستونه شده
بیا ببین دلم برات،چه جوری دیوونه شده
بیا بشین بذار بگم،یه رازیو تو این سکوت
بذار بگم که وقتشه،زمونه وارونه شده
عمری نشستی روبروم،تو زل زدی منم همین
غرورمون بهونه بود،باورنمیکنی ببین
حالا بیا ببین که من،شکستمش غرورمو
چیزی نگو فقط بیا،ببین که راضیم به این
دستای ما کنارهم،ندیدنش همو عزیز
چاره ما فاصله بود،این بدترین بهترین
عمری نشستی روبروم،تو زل زدی منم همین
غرورمون بهونه بود،باورنمیکنی ببین

غزلواره


ساقیا جامی بده،مستم کن و هوشم ببر
ناز کم کن،وا بده،یکشب بیا نارم بخر
امشب این هوشیاریم،دیوانه می سازد مرا
صبر وآرامم ببر،این جامه را از تن بدر
جام پر کن پی زپی،عاقل نمودن تا به کی
پند وا بگذار و بیرون کن تو اندوهم زسر
یارم از بالا نشستن،شد خراب دیگری
وای اگر من رو کنم سوی خرابات دگر
کنج میخانه نشستن،به ز کنج خانه ام
گوشه ای عزلت گزیدن،بهترازهرسیم وزر
دل سپردم به کمندش،فارغ از مکرو دغل
غافل از اینکه رقیبم،می زند شانه به سر
وه که امشب چه خرابم،می نباشد چاره ام
ناله ام بزم رقیبم را کند مستانه تر
ساقیا از در نرانم،می بده،دل خسته ام
امشب از خوشم ببر،تا گویمت بی پرده تر

چاره کن


تفسیر سرنوشت من ترسیم غم روی زمین
تصویر تن پوش غمو تو استخاره ام ببین
دائم دلم شکسته شد درها به رویم بسته شد
تنهایی وسکوت ودرد آخر منو آواره کرد
هر صفحه تقدیر من پر از بلا و ماتم است
با این همه تصویر بد ماتمکده مرا کم است
قهر تو ما را می کشد جز تو کسی نبودونیست
دست من و دامان و تو قهر تو با مرگم یکی است
دستم بگیرو چاره کن تقدیر من دوباره کن
برای سرنوشــــت من دوباره استخاره کن

سلام خداحافظ



این دو واژه در زندگی من بهم ماسیده انگار

فرصت را بر نمیتابند این بازیگران بازیچه شده

هر کسی تابش را داشت از هم جدایشان کند

و واژه ای میانشان بچـپـاند تا بداننـد

با من چه کرده اند ؟!!

...

پرواز



لذت پروانه شــــدن،جرأت پرواز منه
دلو به دریا زدنو،بلا به جون خریدنه
اگرچه شمع زندگی،خیلی سوزونده پرمو
اما تو باور دلم،یه طرح نو کشیدنه
یه طرح نو،نگاه نو،نه یه تصورغلط
همون تصورغلط ،که قاتل پریدنــــه
دلم حیا نمی کنه،عاشق ِ پروازه آخـه
بسته چــمدونشوباز،آماده بُریـدنه
آدم که عاشق نباشه،انگاریه چیزی کم داره
قشنگیو نمی بینــــه ،به بی خیالی می زنه
دوباره آسمون داره،تار هوا رو می تـَنه
اما دلم بهم می گه ،پودش تو دستای منـه
خدا،هوامو داشته باش،دلم داره پَر می زنه
محض رضا یه کاری کن،نذار دوباره بشکنــه

آدم فروش

مارو فروختی نازنین،اینـا همه ش بهونــــــه ته
اون که فروختی یادته؟همون عزیز دردونـــه تــه
ارزون فروختی میدونم،دارم میبینم حالتــــــو
نخواه که قایمش کنی،سرخی هنوزرو گونه تـــــه
گفتی میری، بار غمو ،میذاری روی دوش مــــــن
اما حالا کوه غمم مهمونِ روی شـــــــــونه ته
فروختن من واسه تو ،هردو سرش باختـــــه عزیـز
باختــــی که تاریکی و غـم هرشب دچار خونه ته
عیبی نداره نازنیـــن،زندگی بــــرد و بــــــاخت داره
اینجا دیگه جهنم و،این آخـــر ِزمونــــــــــــــه تـه
آدم فروشی همینـــــه،بفروشــی می فُروشَــــنـِت
هرچی ازش فرار کنی،آخرِِ ِسر، هـمخــونـــــه تـه
به فکر پس گرفتن و پس دادنِ دلـــم نبــــــــاش
که پس گرفته نمیشـــه،این حرف اون دردونــه تـه